جدول جو
جدول جو

معنی سی هلا - جستجوی لغت در جدول جو

سی هلا
چوب های بلندی که در نبش شیروانی مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سی گل
تصویر سی گل
(دخترانه)
سی عدد گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سی بل
تصویر سی بل
(دخترانه)
نام ربه النوع خاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سه لا
تصویر سه لا
آنچه دارای سه لا باشد
فرهنگ فارسی عمید
هلالی. او از پدر خود و از او سلیمان بن المغیره روایت کند
لغت نامه دهخدا
سیلا از خانوادۀ کورنلیا در شهر روم متولد شد و در 78 قبل از میلاد درگذشت، سیلانخست هم کارماریوس بود، لکن چندی بعد رقیب وی گردیدو در سال 88 قبل از میلاد به مقام کنسولی روم رسید، با مهرداد هفتم (معروف به اپاتریادیونیزس) پادشاه نپتوس (واقع در شمال آسیای صغیر و جنوب دریای سیاه) بجنگید و بر وی غالب شد، سپس به ریاست طبقۀ پاتریسیوس روم نائل گشت و بالاخره به سراسر ایتالیا تسلط یافت و در قوانین روم تغییراتی پدید آورد، دشمنان و مخالفان خویش را از میان برداشت و سرانجام در سال 79 قبل از میلاد از مقام خویش کناره گرفت و یک سال بعد مرد، (تمدن قدیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
دهی از دهستان پازوار بخش بابلسر شهرستان بابل، واقع در 7000گزی شمال بابل، کنار شوسۀ بابل به بابلسر. دشت. معتدل مرطوب مالاریائی با 180 تن سکنه. مازندرانی و فارسی زبان. آب آن از چاه. محصول پنبه، کنجد، باقلا، صیفی، غلات. شغل اهالی زراعت. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مرکّب از: بی + هوا، بدون هوا، بی توجه. بی اشعار. بی وقوف. بی آگاهی قبلی. بی احتیاط. بی مواظبت اطراف. بی پروا: بی هوا میرفتم سرم خورد بدیوار، افتادم توی گودال. (یادداشت مؤلف)،
- بی هوا رفتن، غیرملتفت رفتن. (یادداشت مؤلف)،
- بی هوا گفتن، ناگهان گفتن. بی مطالعه و بیوقت سخن گفتن. یکهو گفتن.
، دور از احتیاط. با بی پروایی. (یادداشت مؤلف) :
از آن پس چو تازی تو کک را رواست
کنون رفتن تو بکین بی هواست.
(ملحقات شاهنامۀفردوسی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ربه النوع خاک بود که یونانیان او را مادر ژوپیتر، ژونو، نپتونوس و پلوتو می پنداشتند و برای او مخصوصاً گاومیش، بز و خوک قربان میکردند. (تمدن قدیم)
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ)
دهی است از دهستان دره گز بخش نوخندان شهرستان دره گز. دارای 214 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات، سیب زمینی و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حَیْ یَ هََ لَنْ)
کلمه تحضیض است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حیهل شود
لغت نامه دهخدا
(حَیْ یَ هََ)
حی هلاً. حی ّ هل . حی ّ هل . تحریض و استعجال است، یعنی بشتابید و بشتاب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، حی هلا بفلان، لازم گیر او را. (منتهی الارب). و بخوان او را. (اقرب الموارد). (حی، اقبال کن + و هل، شتاب کن). (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی هوا
تصویر بی هوا
بی آگاهی قبلی، بی توجه، بی احتیاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سم طلا
تصویر سم طلا
سم تلا مرکوبی که سمهای وی را طلا گرفته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه لا
تصویر سه لا
آن چه که دارای سه لاباشد سه تو
فرهنگ لغت هوشیار
آلوسیاه چنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در ولوپی قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
هرگز
فرهنگ گویش مازندرانی
پلوی بی نمک
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در شمال کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای در ناحیه کلاردشت که گاه پی قله ey ghae خوانند
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در دهستان بلده ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
سربرهنه
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در بابل، از توابع دهستان بابلسر
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که به طور مورب در پشت بام خانه های روستایی قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام تپه ای در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی